در مودر مورد خشونت و استفاده از زور و قدرت در اسلام







يكى از شرم آورترين حركاتى كه در دنياى امروزى براى هر انسان تسليم به آئين عشق وجود دارد، سو استفاده از واژه جهاد است. به نام جهاد اسلامى شكنجه ميدهند، سر ميبرند، به خود بمب آويزان ميكنند، زن و بچه، پير و جوان ميكشند، بچه ها را يتيم و بى سرپرست، زنها را بيوه ميكنند... و جالبتر از همه اين است كه انتظار بهشت را نيز دارند. (چو ابله در جهان است، منافق در امان است!) غافل از اينكه آن ملا و يا شيخى كه به آنها آمادگى روحى ميدهد، آلتى بيش نيست و آخر اين زنجير فرماندهى سر از برلين، پاريس، لندن، مسكو و نيو يورك در مياورد. استبداد جهانى براى سود مالى و نفوذ خود نياز به مافيا دارد و مافيا هم در نقاط مختلف جهان شكلهاى مختلف به خود ميگيرد. اين مافياى دينى كه به نام جهاد اسلامى قدرت ميگيرد، فقط در سودان در سه دهه گذشته حدود سه ميليون، در الجزاير نيم ميليون و . . . قتل انسانهاى بى دفاع و بيگناه را در بر داشته است! وضعیت کشورمان هم كه روشن است (همزمان با انقلاب ايران و سياست دولت كارتر، در جاهاى ديگر هم حركتهاى مشابهى به چشم ميخورد. به عنوان مثال گروهى با نام زندورو لمينسو كه به فارسى معنى راه نور را دارد، با گفتار و حركات كاملا مشابه انقلابيون ايران خواستار حكومتى بوديستى-ماوئستى در پرو بودند. و اگر به همه اين جريانات تقريبا همزمان در اين سو و آن سوى دنيا نگاه كنيم، متوجه شباهت عجيبى در تكنيك كاريشان ميبينيم. انگار كه سران همه اين حركتها شاگردان يك مكتب بوده اند!)

ولى به راستى واژه جهاد چه معنائى دارد و از كجا سرچشمه ميگيرد؟

در قرآن كريم صحبت از دو نوع جهاد است: جهاد كبير و جهاد صغير! جهاد كبير و بزرگ جنگيست كه يك انسان بايد با نفس خود داشته باشد و بر آن غلبه كند. منظور اين نيست كه نفس خود را بكشد بلكه خود را پاك سازد تا برده نفس خود نباشد. اگر انسانى جنگ درونى خود را موفق پشت سر گذاشت، "اجازه دارد" كه با بيرون به عنوان شخص مسلمان جهاد كند. اين جهاد هم اول معنى داد و ستد و تبليغ را دارد و فقط در هنگام دفاع يك مسلمان اجازه استفاده از قدرت بدنى را ميگيرد. يادمان نرود كه اين مشكل جهاد حمله اى از شب وفات پيغمبرمان شروع ميشود. در زمانى كه هنوز پيامبر اسلام (ص) كاملا جان به جان آفرين نداده بود، در همسايگى آن عده اى نشسته بودند كه بر سر قدرت با هم دعوا ميكردند. اسلام گرائى و گشايش با خشونتش از همان زمان آغاز ميشود، در حالى كه ما در اسلام بر خلاف مسيحيت ماموريت گسترش جنگى-دينى را نداريم. به خاطر همين اشتباهات و ظلم و ستم بر مردم به نام اسلام به خصوص در ايران و مصر و سوريه بود كه مولايمان حضرت على(ع) و فرزندانش بر عليه استبداد قيام كرده و كشته شدند. (ايرانيان مسلمان بدون خشونت و فقط با تبليغ مرز دنياى اسلام را تا مالزى و چين گشايش دادند. طورى كه تا به امروز عده كثيرى از مسلمانان چين نمازشان را به فارسى ميخواند! )

و اما در چه مواقعى اجازه استفاده از خشونت داده شده؟ جواب بسيار ساده است: دفاع فردى و اجتماعى! دفاع فردى كه موضوعش كاملا روشن است و نيازى به بحث نيست. واما دفاع اجتماعى:

خانواده كوچكترين جامعه و همه انسانهاى روى زمين بزرگترين جامعه را تشكيل ميدهند. مرزبنديهاى ديگر براى وصف يك اجتماع، حدود زمينى، قومى، ملكى، دينى، فرهنگى، اتحادى. . . ميباشند. قانون و امنيت جزو اصوليترين نيازهاى هر جامعه هستند. سئوال اينجاست كه چه چيز به يك شخص يا نهاد مشروعيت هدايت و حفاظت يك جامعه را ميدهد؟

افلاطون بدون اينكه نامى از كوروش كبير ببرد، از سخنان كنزفون درمورد وى و پادشاهان هخامنش الهام گرفته، و حق حكم را به دانش انسانى و فلسفه و تربيت درست انتقال ميدهد و با اين روش به انديشه انسان درجه كامليت ميبخشد. اما چنانچه ما ميدانيم، پادشاهان هخامنش خود تسليم به گفتار الهى زرتشت بودند.

ماكياول يك قدم جلوتر رفته و با الگوى قيصرهاى رومى بر اين است كه انسان موجودى منفى و صاحب اخلاقهاى خطرناكيست و افراد جامعه نياز به يك ديكتاتور دارند كه او بايد بيشتر با در نظر گرفتن مصلحت مادى تا معنوى و با توكل به ديدگاه شخصى و با زور و قدرت و وحشت به جامعه حكومت كند.

روسو ميگويد كه بالاى هر دستى دستى دگر است و هر قدرتمندى طبيعتا در طول زمان ضعيف خواهد شد.(حتى نيتچه، مدفع زور و بيرحمى و پدر فلسفى هيتلر ميگويد: حتى قويترينها لحظه هاى ضعف خود را دارند.) روسو عقيده دارد كه انسان از حالت آزادى طبيعى خود دور گشته و بندهاى اشتباه اجتماعى (زمان وى) او را به سوى بيفرهنگى كشانده اند. او باور دارد كه اختيارهاى مختلف بايد به يك اختيار كل تبديل شوند و براى اين كار نياز به تربيت افراد جامعه، از كودك تا به پيرسالان ميباشد تا بتوان بندى را كه ميبايست افراد يك اجتماع را به هم متوصل كند، با نفوذ و تاثير روى اراده ها بست و در واقع به انسان روياى قدرت و كامليت فردى بخشيد تا راضى باشد. (يعنى وى افكار را از بالا جذب كرده و به مغز خود منتقل كند. در نتيجه اين افكار با روش اجتماعى كه از بالا سرچشمه ميگيرد هماهنگ شده، و افراد بدون اينكه به اين وضع آگاه باشند، تحت كنترل كامل قرار ميگيرند)

اين چند مثال را كه سطحى يادآور شدم، بحثهاى طولانى دارند. در اينجا فقط به نتايجى از قرارداد اجتماع روسو از ديد امروزه براى مقايسه نگاه مختصرى ميكنيم، زيرا وى يكى از پايه هاى فلسفى جامعه دموكرات را بنا نهاده است.

در كشورهاى دموكرات ما شاهد اين هستيم كه اراده انسانها بعد از تربيت مدرسه، زير تاثير شديد رسانه هاى گروهيست. (خانوم روانشناس ايتاليى با نام مونتسورى، در قرن نوزدهم جزو كسانيست كه بناى روش اين تربيت را با نظر "شستشوى مغزى كودكان" نهادند و پس از ارائه اين طرح، مدرسه رفتن در اروپا قانون شد) مردم هر چند سالى يكبار به سوى صندوقهاى راى رفته، و كارمندان قوه قانونگذارى را با يك يا چند خطى تائين ميكنند و به خيال خود قدرت به دست خودشان است. در دولت و مجلس، اقتصاد و سرمايه بزرگ حتى در طراحى پيشنهاد بند قانون جديدى نيز حرف اول را ميزنند. اولين معيار قانونگزارى نه اخلاق و سلامتى و . . . ، بلكه سرمايه است. قوه قضائى هم داور بر اجراى اين قوانين است و قوه اجرائيه هم، مانند پليس، ارتش، سازمانهاى امنيتى . . . ناظر و محافظ اين قوانين هستند. در انتها هر سه قوه خدمتگزار سرمايه هستند. اين واقعيت در مواقعى به چشم ميخورد كه متضاد صد در صد غريزه هاى انسانى باشند. مثلا در آلمان ما چندين بار شاهد بوديم كه دزدى كالسكه كودكان جرم بيشترى داشت تا دزديدن خود كودك. نهايتا جامعه اى كه در آن پول حرف اول را ميزند، در اينجا و آنجا دچار مشكل اخلاقى و ناحقيست و اين در طبيعت سرمايه است كه بايد براى حفظ قدرتش، مكانيسمهاى استعمار افراد جامعه فراهم گردند. ما در اين كشورها شاهد استعمار فردى، جمعى، جنسى، معنوى . . . هستيم، كه در اكثر موارد يا پنهانيست و يا آنقدر براى مردم عادى شده كه كسى آن را احساس نميكند. پس اگر خوب دقت كنيم درك ميكنيم كه زور و خشونت در اين جامعه در درجه اول پشت به معنويات و رو به ماديات دارد و به جاى اينكه در خدمت افراد جامعه باشد، كارفرماست و انسانها در خدمتش هستند!

در زمان پيغمبر اسلام نيز براى حفاظت از حقوق افراد جامعه قوانينى گذاشته شده بودند كه بايد حفظ ميشدند. برخى از اين قوانين مربوط ميشوند به جامعه اعراب آن زمان و مشكلات و مشخصات وابسته به آن. و قوانين ديگرى هستند كه براى همه انسانها و در همه زمانها براى دفاع از حق مادى و معنويشان نازل شده اند. البته هر جامعه اى براى خود صاحب قوانينى است و شكستن آنها مجازات به همراه دارد. مثلا در قرآن مجيد آمده است كه اگر كسى شخص بيگناهى را بكشد، ميتوان با او مقابله به مثل كرد، ولى اگر در گذرند بهتر است و ثوابش نزد خداوند بيشتر! داورى با افراد قادرى ميباشد كه جهاد كبيره را پشت سر گذاشته اند و كسانى كه نفس و بخصوص تنفر و خشم هاديشان نيست. در آن دوران قرآن كريم براى جامعه عربى كه توحشش تا حدى بود كه دختر بچه ها را به خاطر جنسشان زنده به گور ميكردند، قانونگزارى ميكند و كسانى را كه دور از قانون بودند، كافر ميخواند. براى برخورد با آنها نيز فقط در حالت دفاعى اجازه استفاده از خشونت داده شده. وگرنه به هر كسى اجازه دگرانديشى آزادانه را دارد. براى مثال نگاه كنيد به سوره الكافرون و يا العنكبوت (آيه ۴۶).

عدهاى انتقاد ميكنند كه اگر اسلام دين تسليم و سلام و سلامتيست پس چرا سوره هائى مانند سوره التوبه نازل شده كه در آن مسلمانان تشويق به جنگ ميشوند؟

جواب اين سئوال را بايد از كسانى دريافت كرد كه نبرد شغلشان است. مثلا هر مشتزنى اين جمله را تصويب خواهد كرد كه در يك نبرد احتمال پيروزى كسى كه مصممتر است بيشتر از حتى شخصى ميتواند باشد كه مقتدرتر از اوست. نبرد اصل و اول در مغز انجام ميگيرد. در آن زمان نيز نبردهائى بايد با قانونشكنان انجام ميشد و چون آنان نيز مانند قانونمندان اسلام مسلح بودن، اين نبرد كمتر حالت دو قدرت نابرابر پليس و دزد امروزى، بلكه بيشتر حالت جنگ دو نيروى تقريبا برابر و حتى در مواقعى نابرابر به نفع قانونشكنان را به خود ميگرفت. براى مسلمانان توان معنوى براى تصمم و غلبه و پيروزيشان با وحى به پيام آورمان تضمين، و براى آيندگان نوشته شده است.

موجوداتى امروزه بين انسانها به چشم ميخورند كه جمله هاى بخصوصى را كه هنگام جنگ به خاتمالانبيا (ص) وحى شده، براى تحريك جوانان و استفاده از آنان در دنياى امروزى به كار ميبرند و من شكى ندارم آنها تاوانشان را سختتر از انسانهاى معمولى پس خواهند داد