وقت کوششها گذشته
دست حق رو سر نوشته
اون حقیقتی که حکمش
پرده از نقاب گسسته
پیش از اینها گفته بودند
خوبت و بدت رو بشناس
روح رو از بدی رها کن
پر بکش مست، مست پرواز
اما تو با اهرمن ها
با دلی کور، دور ز تقوی
خودپسند و پر تکبر
پر بلاهت، دم به منقار
فکر میکردی میدونستی
که تو تو راه درستی
پافشاری تو جهالت
چشماتو بستی و بستی
مهر باطل و دروغین
میزدی بر عقل در دین
مهر باطل خورد رو قلبت
صورتت پر شده از کین
زاهد خودبین به پا شو
شاهد بزم سزا شو
برو حیرون و پریشون
سوی حاکم و قضا شو
پاشو که روز حساب
روز بی شب و ستاره
پشیمونی یا خجالت
دیگه فایدهای نداره
نقطه پایان جحدِ
نور داوری دمیده
پاشو تا که خوب ببینی
مرگ زشتیهات رسیده