در موردر مورد نقش زن در اسلام







از آنجا كه بانوان پايه اصلى هر اجتماعى را تشكيل ميدهند، صحيحتر است كه اول بحث را از ديدگاه اجتماعى آغاز كنيم. قبل از همه چيز بايد يكبار ديگر ياداور شوم كه اسلامى كه با قرآن كريم پايگزارى شده، اجبار نميشناسد و اگر صحبت از جامعه ايده آل اسلامى ميشود، منظور اين است كه انسانها با تشخيص درست و ايمانى محكم، خود اين راه را بپيمايند!

هر اجتماعى براى خود داراى تركيب و ساختمان خاصيست و افراد خود را به طريقى با هم متوصل ميكند. هر يك از اين افراد در اين ساختمان، نقش خاصى را صاحبند. اين نقشها بايد به نحوى و در رابطه اى با هم باشند كه جامعه بتواند نظم بگيرد و در كل امكان رشد و پرورش سالم روحى و جسمانى را به اعضاى جامعه اهدا نمايد. وقتى نظم نقشها بر هم ريزد، سلامتى جامعه حداقل در خطر قرار ميگيرد و كار ميتواند تا جايى پيش برود كه آن جامعه شكل باتلاقى را به خود گيرد. (مسئله اى كه ما متاسفانه با پيدايش نظم نوين جهان و صادرات فرهنگ غرب در سراسر جهان و بخصوص در ايران خودمان شاهدش هستيم)

قبل از اينكه وارد بحث نقش زن در جامعه شويم، بهتر است كه براى كشيدن تصوير بهترى از اهميت اتصال اجتماعى و تاثير آن در دنياى فردى به يك مثال رجوع بريم:

ما در آلمان شاهد اين هستيم كه تعداد كثيرى از خارجيهاى مقيم اين كشور به دليل اينكه خون آلمانى در رگهايشان جارى نيست، مورد قبول صد در صد جامعه قرار نميگيرند. تعدادى از اين انسانهائى كه در محيط زندگيش از افراد ديگر جامعه پذيرفته نميشوند، نسبت به آن افراد بيتفاوت گشته و برايشان اهميتى ندارد كه با رفتارشان چه عكسى از خود در آن جامعه به جا گزارند. در نتيجه درون محروميت و انزواى خود خواست و اراده خويش را معيار اصل نموده و بدون ملاحظه ديگران تا جايى كه ميتوانند فقط در راه علاقه و نفع خود قدم بر ميدارند. اين حركات معمولا زشتترين عكسها را از ايشان در اين جامعه به جا ميگزارد.(مثلا برايشان مهم نيست كه در بيرون بلند صحبت نكنند، مزاحم ديگران نباشند، دزدى نكنند . . .) اما همين اشخاص وقتى كه به وطنشان سفر ميكنند و در تور اتصال اجتماعى فرود ميايند، يكمرتبه تغيير كرده و انسانى پر از مهر و محبت و ملاحظه به افراد ديگر آن جامعه ميشوند.

در فرهنگ نوين و بخصوص پس از انقلاب جنسى غرب، نظم اجتماع در هم ريخته و نقشها شكل عجيب و غير عادى به خود گرفته اند. با سواستفاده از واژه آزادى و برابرى براى استعمار افراد، فرهنگ جديدى به ملتها قبولانده شده كه در آن مردها روز به روز بيشتر شبيه به زن و زنها همواره بيشتر شبيه مردها ميشوند و نقش آنان را به عهده ميگيرند. و يا اينكه اگر خوب دقت فرمائيد، متوجه ميشويد كه رابطه بين يك كودك صغير و يك شخص كهنسال بيشتر شبيه ۲ شخص هم طراز است كه اين خود دلايلى دارد كه بحثش در اينجا نميگنجد. فقط يادآور ميشوم كه ريشه اين هرج و مرج جنسى و اين نااخلاقى سياسى-اجتماعى، در غريزه قدرت و افزون طلبى فرهنگ غرب كاشته شده است. حتما كسانى خواهند گفت كه اگر اين فرهنگ تا به اين حد اشتباهست، پس چرا اينها چنين پيشرفتهائى مثلا در تكنيك كرده اند؟ جوابش را در كتابهاى تاريخ خودشان دريابيد : از قيصرهاى رومى شروع كنيد، از جنگهاى صليبى عبور فرمائيد، دوران امپرياليسم ارتشى از آسيا تا آفريقا و آمريكا را بسنجيد تا به امپرياليسم اقتصادى-فرهنگى امروز برسيد. بزودى به اين نتيجه خواهيد رسيد كه دليل اصلى اين جريان در بيرحمى بدون مشابه اينان بوده. دزديدن علم، متفكران، ايجاد ناامنيتى در كشورهاى ديگر براى عقب نگهداشتنشان، تقسيم نكردن پيشرفت علمى و . . . اين پديده ها بيشتر متجاوزتر از ديگران هستند تا متفكرتر!

اما مدافعان اين دگرگونى فرهنگى مانند آقاى برتر اندراسل، با تكيه بر واژه آزادى، احساساتى مانند شرم، عفاف، غيرت، پرهيز و تقوا را رد كرده و محدوديت جنسى را فقط در جايى ميپزيرند كه در تضاد با قانون دولتى باشد. اين اخلاق مقدسات را به رسميت نشناخته و مفاهيمى را كه انسان به خاطر آنها اراده و ميل خود را محدود كند، رد ميكند. از آنجا كه در جامعه سرمايه دارى قدرت افراد جامعه به مقدار سرمايه آنها ربط دارد، راه براى افراد قويتر آزاد شده تا راحتتر به منافع ضعيفتران تجاوز كنند، زيرا ضعيفان يا بايد سكوت كرده و يا بخاطر ممنوع و تابو بودن واژه هايى چون غيرت و حسادت از ديدگاه اجتماعى، خودشان محكوم گردند. اين چيزى جز ديكتاتورى در غالب آزادى بشر نيست!

يك جمله زيبائى را من بارها شنيده و خوانده ام : آزادى فردى بايد محفوظ بماند تا جايى كه مزاحم آزادى ديگران نباشد! روانشناسان دليل بسيارى از بيماريهاى روانى اجتماعى را در احساس محروميتهائى كه نتيجه همين نوع تجاوزات گوناگون هستند و ايجاد عقده ميشوند و شكلهاى خطرناكى را به خود ميگيرند، ميدانند!

در جامعه واقعى اسلامى (كه در اين زمان فكر نميكنم كه در جايى وجود داشته باشد) تلاش بر اين است كه اين محروميتها بوجود نيايند و هر انسان دور از شالوده هاى مادى زير ستم پيش داوريهاى سطحى معنوى قرار نگيرد. (مانند سرمايه، شكل، نژاد، زبان . . .) در اين جامعه نقشهاى متفاوتى وجود دارد و نقش زن كه جمع نقش مانند نقش مادر، كارمند، معشوق . . . است، در درجه اول صورت آرامش دهنده و پرستار جامعه را به عهده ميگيرد. (يعنى حس و غريزه اى كه در طبيعت بانوان موجود است، با تربيت درست برجستگى مييابد) اين جامعه برعكس جامعه غرب كاميابى جنسى را از محيط بيرون به درون حرم خانه مياورد، به او حرمت ميبخشد و با اين مرزبندى دست متجاوزين را كوتاه كرده و سعى بر حفاظت زن و مرد از استعمار دارد. كانون خانواده از ديدگاه اسلام نه فقط براى لذت سالمتر جنسى، بلكه پايه پذيرش شايسته اى از نسلهاى آينده است و چه زن و چه مرد بايد از لحاظ روحى و فرهنگى براى پذيرفتن مسئوليتهاى درازمدت آن تربيت و آماده شوند. اسلام با در نظر گرفتن نقش اول زن در خانواده به وى مانند مردها اجازه نقشهاى ديگر اجتماعى مانند اجازه كار، حق مالكيت، وظيفه تربيت و . . . را ميدهد.(به عنوان مثال نگاه كنيد به تفسيرات ابو حنيفه نعمان بن ثابت)

در نتيجه بايد ديد كه دين كبير اسلام ناب محمدى (ص) چه در ۱۴۰۰ سال پيش و چه امروز بيشتر نقش انقلابى - اجتماعى تا انقلابى سياسى در ميان مردم و جامعه هاى متجاوز داشته و قوانينش براى دفاع از حقوق انسانيت و نه سركوب و غارت آنها به وجود مبارك آخرين پيام آور بشريت نازل شده است!